جمعه 28 فروردين 1394 |
|
لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند،باران را میبوسم من اینجا زیر بارانم، وقتی که بسیار از تو دورم و تو را میخواهم باران را میبوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد خاطرت باشد؛ما هردو زیر یک آسمان زندگی میکنیم در هر دوسوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم! زندگی شاید همین فاصله ی خیس بارانیست که تو را به من پیوند میزند.....
خدایا...... بر سر دوراهی جاده ای قرار دارم که نامش "خوشبختی"ست... و با موانعی برخورد میکنم که نامشان انسان است انسان.......چه واژه ی بی مفهومی خداوندا..... کسی که در هر حالت به کمکم شتافت، تو بودی اینبار هم کمکم کن بگذار مانع های راه طولانی ای که در پیش دارم را، به راحتی کنار بگذارم بارالهی.... قدرتی به من عطا کن که در این راه قوی باشم و با حرف های پوچ دیگران،نا امید نشوم چرا که پایان این راه ، رسیدن به توست
|
|