سلام من هستی ام.اول از همه خدا دوم خانواده ام و سوم پیانو ام همه چیز من هستند.عاشق کتابهام،سفر ، کارهای پر از هیجان و از همه بیشتر کنسرت رفتن و کنسرت گذاشتن در آینده ام.درس خوندن خیلی دوست دارم و از بودن با آدمای جالب لذت میبرم . امیدوارم ساعات خوب هرچند کم رو کنار هم بگذرونیم. یاعلی

Alternative content


تماس با ما http://www.peyvand.linux-web.ir/
هیچکس جای خالیت را در وجود من پر نمیکند.....هیچکس....

نویسنده : هستی
شکستن یک دل،تاوان سنگینی دارد!...

نویسنده : هستی
راز پنهان؛ اما آشکار چشمانت.......

می دانم!

تو که باشی

یک ریز شعر میگویم

من از چشم های تو ،

شعرهایم را کِش میروم

نویسنده : هستی
مراقب دلم باش.....نکند از میان دستهایت بیفتد و بشکند!!!!......

دلم......هنوز..........خیس خورده ی نگاه توست.....

نازش بدار.....!که نلغزد.....از میان دستهایت!!!!....

نویسنده : هستی
قاصدک ها به تو خواهند گفت که "دوستت دارم"!!!

لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند،باران را میبوسم

من اینجا زیر بارانم،

وقتی که بسیار از تو دورم و تو را میخواهم

باران را میبوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد

خاطرت باشد؛ما هردو زیر یک آسمان زندگی میکنیم

در هر دوسوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم

و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم!

زندگی شاید همین فاصله ی خیس بارانیست

که تو را به من پیوند میزند.....

 

نویسنده : هستی
لعنت به من که با هربار آمدنم،تو میروی......!!!

نویسنده : هستی
کجا!!؟همین جاست آغوش من!

کجا!!؟

همین جاست آغوش من!

که روزی هزار بار میخوانمت که:

بیا...

و تو...

هر بار

با شیطنتی تمام!

صدا ناز میکنی....

و باز هم میپرسی:

کجا!!

نویسنده : هستی
با ماندن تو پاییز شعرهایم اردیبهشت می شود.............

تو در هوای تمام شعرهایم

جا مانده ای!

خودت را که میگیری از بیت هایم،

هوای جملاتم ابری میشود....

با من بمان،تا پاییز شعرهایم،

با تو اردیبهشت شود.....

نویسنده : هستی
و دنیا به سکوت صدای نفس هایت فرو رود........

اینکه

میان دستانت

لحظه ای چشم هایم را ببندم.....

و دنیا به سکوت صدای

نفس هایت فرو رود،

نمیدانی چه هیجانی ست

 

نویسنده : هستی
این همه ظلم برای چیست؟

ای کاش انسانها معنی آدمیت را میفهمیدند

آخر تا به کی؟

این همه ظلم برای چیست؟

مگر شما انسان نیستید؟

مگر اشرف مخلوقات نیستید؟

پس چرا؟

نویسنده : هستی
سکانس رویایی من و تو....

نویسنده : هستی
انسان.....چه واژه ی بی مفهومی

خدایا......

بر سر دوراهی جاده ای قرار دارم که نامش "خوشبختی"ست...

و با موانعی برخورد میکنم که نامشان انسان است

انسان.......چه واژه ی بی مفهومی

خداوندا.....

کسی که در هر حالت به کمکم شتافت، تو بودی

اینبار هم کمکم کن

بگذار مانع های راه طولانی ای که در پیش دارم را،

به راحتی کنار بگذارم

بارالهی....

قدرتی به من عطا کن که در این راه قوی باشم و با حرف های پوچ دیگران،نا امید نشوم

چرا که

پایان این راه ،

رسیدن به توست

 

 

نویسنده : هستی
لحظه ای آرامش

هیس.....

حواس تنهایی ام را

با خاطرات

با تو بودن

پرت کرده ام.........بگو کسی حرف نزند....

بگذار

لحظه ای آرام بگیرم

 

 

نویسنده : هستی
مرا یاد بگیر.....!

نویسنده : هستی
گرمی نفست دیوانه ام کند....

نویسنده : هستی